شیرین زبونیهای گل پسری
ملوسکم این چند وقته واقعا شیرین زبون شدی وقتی نگات میکنم روزی هزار بار برای داشتن همچین فرشته ای خدا رو شکر میکنم این چند وقت خیلی جالب جمله میبندی وقتی میخوایم بریم بیرون بهت میگم میای بریم دد تو هم سریع میای میگی مامان من بیاد ( منم بیام ) شبا موقع خواب بهت میگم عسلم شبت بخیر تو هم در جوابم میگی مامان من بلد نیست قربونت برم که انقدر قلنبه صحبت میکنی شبا که خوابت میگیره میای بغلم میگی مامان لالا تخ ( بریم لالا کنیم روی تخت ) این چند وقت که مریضی وقتی میخوام بهت داروهاتو بدم تو فرار میکنی منم بهت میگم قربونت برم اقای دکتر داده بخوری خوب بشی تو هم سری میای میگی مامان دکتر داده و بعدشم دهنت رو ب...
تفریح توی هوای بهاری
عزیزکم امروز صبح که از خواب بلند شدم دیدم هوا آفتابیه گفتم به محض اینکه کارامو بکنم تو رو میبرمت پارک چون بعد از یک هفته مریضی تو و خودم نیاز به یک قدم زدن توی این هوای لطیف بود پیش خودمم فکر کردم شاید بریم بیرون تو یکمی اشتهات باز بشه ولی متاسفانه خیالی بیش نبود این ی چند تا عکس از گل پسری این سه چرخه رو تو عید وقتی رفته بودیم کرج خونه خاله مهین (خاله خودم) برات خریدیم اینجا بهت گفتم مامانی بخند عکس بندازم تو هم زبونت رو دراوردی عاشقتم وروجک دوست داشتنی ...
نویسنده :
مامان ساجده
15:10
احوالات هفته ای که گذشت
عسلکم از بهمن ماه بود که تو همش دستات تو دهنت بود و از اونجایی هم که اشتهات خیلی کم شده بود من منتظر مرواریدات بودم و هر سری هم دهنت رو نگاه میکردم هیچ خبری از دندون نبود تا 8 فروردین که داشتی میخندیدی من سفیدی دندونت رو دیدم کم کم داشت اشتهات به حالت اول برمیگشت که دوباره دومین دندون آسیابت هم دیده شد بازم دست بردار نبود و سومیشم نمایان شد ولی توی این بیست روز که سه تا دندونات مشخص شده هنوز کامل بیرون نزده و تو همچنان بی میل به غذایی تا اینکه هفته گذشته خونه مامانی بودیم دیدم داری بیحال میشی چون میدونستم برای دندوناته بهت شربت استامینوفن دادم ولی متاسفانه تو تب کر...
نویسنده :
مامان ساجده
16:36
تولد مامان جون
عزیزم 20 فرودین سالروز تولد مامان جون هستش دیروز که بهت گفتم میخوایم بریم خونه مامان جون تولد مامانیه تو همش میگفتی ببلود مامان جونه و کلی ذوق میکردی قربونت برم که دیگه همه چیز رو درک میکنی و برای خودت آقایی شدی مامان جونم تولدت رو بهت تبریک میگم و امیدوارم سایتون سالیان سال بالاسرمون باشه ...
یه اتفاق جالب
عسلم چند وقت پیش تو وبلاگ آرمیتا جون ی پستی بود که آنا جون عروسک آرمیتا عسلی رو انداخته بود تو ماشین تا بشورتش آرمیتا هم با دیدن عروسکش گریه کرده بود برام خیلی جالب بود گفتم چقدر دخملمون مهربونه که با دیدن عروسکش تو ماشین اینجوری گریه میکنه حالا بعد از چند وقت برای گل پسر خودمم همین اتفاق افتاد دیشب که داشتم اتاقت رو جمع میکردم دیدم رو عروسکت آب آلبالو ریختی منم انداختمش تو ماشین لباسشویی صبح که ماشین رو روشن کردم وقتی داشت میشست یهو چشمت افتاد به ماشین و زدی زیر گریه و میگفتی مامان نشور ببعی رو منم چون برام جالب بود که گل پسرم انقدر با محبته دقیقا مثل آنا جون شکا...
نویسنده :
مامان ساجده
13:28
بازم کلمات جدید
عزیزکم اول از همه بگم که خدا رو شکر این تعطیلات به هر سه تامون خوش گذشته و تو هم خیلی پسر خوبی بودی و خوب با ما همکاری کردی توی این چند روزه خیلی کلمات یاد گرفتی شدی طوطی خونمون تا هر چی بهت میگیم سریع تکرار میکنی انقدر شیرین زبون شدی که دوست داریم درسته بخوریمت برای داشتنت روزی هزار بار خدا رو شکر میکم و از خدا میخوام که این فرشته کوچولوی ما همیشه لبش خندون باشه و تنش سالم حالا یه سری از کلماتی که خیلی ناز میگی رو برات مینویسم اُب &nb...